بچه باحالا
فرهاد-بهزاد
محمد
----------------------
کله گندها ی.......
حسینی ـ باقری ـ زمانی
اتحاد ـ محجوب
چمران ـ احمد بدبخت
ووووووووووووو
اسدولا
۰۹۱۲۵۳۷۴۸۵۲ دختر فراری
بارون میاد ....
...............
از ماه مان بزرگ می پرسم که عاشق یعنی چی ...؟
میگه تو بچه ای برات زوده ...
ولی خودم پارسال فهمیدم یعنی چی ... !!!
نشستم براش تعریف کردم ...
................
پارسالی که باباییم منو برده بود شمال فهمیدم ....
اولش یه آقایی رو دیدم که یه چشم نداشت و تازه اینجای صورتشم یه زیگیل گنده داشت ....
اون روز وقتی خودم رو تو آینه دیدم به خودم امیدوارم شدم که چقدر خوشگلم و اگه ممد قاسمی و سعید تیپم رو مسخره میکنن بازم از خیلی ها بهترم ...
این اولش بود ...
فرداش قرار بود بریم بازار و کلی خرید کنیم ...
منم اون لباس سفیدم رو پوشیدم و موهامم فرق وسط کردم ...
تو بازار بابام یه عروسک گرفت که همش راه میرفت و میگفت آی لاو یو ...
........... منو میگفتا .............
اولش کلی خجالت کشیدم ... آخه تا حالا کسی بهم آی لاو یو نگفته بود ...
به خاطر همین به عروسک عاشقم یه کم بی محلی کردم ...
یه کم که گذشت دلم برای خودم سوخت ...
گفتم نکنه نفهمیده باشه که منم عاشقشم ...
خواستم برم تو ساحل رو شنها بنویسم ...
بی تو تنهام ...
ولی ترسیدم که عروسک عاشقم دست خطم رو نشناسه ...
عکس قلبم رو هم نمی تونستم بکشم ...
آخه نقاشیم بد بود، بهدشم بچه ها بی تربیتن ، پا روش میذاشتن ...
این شد که یواشکی ماچش کردم ...
صورتم گر گرفت ...
آقای تربیتی می گفت عشق آتیشه ...
کاش اونجا بود و میدید که ماچ از آتیش عشق هم بیشتر می سوزونه ...
باباییم میگه :آدم که دلش خوش باشه رو پای خودش بند نمیشه ...
همش میخواد بره تو دنیای خودش ...
دنیام خراب شد وقتی ماه مان بزرگ بهم گفت بی حیا ...
ولی دلم ازش نگرفت ...
اونم برای دنیای خودش بود ...
اون قدیما جوونا مثه الآن شور نداشتن ...
شور جوونای قدیم مثه دنیاشون یه جور دیگه بود ....
ولی ماه مانی بزرگ انگار ناراحت شد ...
با کلی اخم گفت :
- زوده برات این حرفا ... اصن تو فعلا باید به فکر مشقات باشی ...
- تو چه میدونی از عشق و عاشق ...
بهد میگه :
- عاشق اونایی بودن که تانک به خودشون بستن و رفتن زیر خمپاره ...
ولی همه آدما که تانک ندارم ...
دشمن ندارن ...
جرأت ندارن ...
همه ی آدما که خوب نیستن ...
ولی همه آدما حق زندگی کردن دارن ...
حق عاشق شدن دارن ...
من میگم تو این دوره زمونه ...
عاشق باید روبانتیک باشه ...
اهل دل باشه ... اهل قلم باشه ...
باید پیراهن سفید داشته باشه ...
به جای گلاب و عطر مشهدی تو کمدش چندتا از این خارجی ها، اکسیل و دویت و اسپیریت هم داشته باشه ...( اگه زنونه هم بود حالا عیبی نداره دیگه ...)
عاشق اقلن باید تا کلاس سوم تحصیل کرده باشه ...
باید شعرای مریم حیدرزاده رو بلد باشه ... حرفای خوب بزنه ...
باید همه ازش راضی باشن ...
عاشق باید اقلکن دو بار تایتانیک رو دیده باشه و برای خانومه و آقاهه گریه کرده باشه ...
عاشق باید صداش خوب باشه و بتونه گیتار بزنه و بخونه ...
حالا اگه گیتار نشد یه سوتی ، بوقی ، سنچی بتونه بزنه ...
عاشق باید عشقشو بیشتر از لواشک و آلبالو خشکه دوس داشته باشه ....
عاشق باید وقتی هر روز رفت خونه با خانومش دست و روبوسی کنه ...
همش نگه شام چی داریم .... جورابامو چرا نشستی ....
عاشق باید ....
عاشق نباید وقتی باطریش تموم شد دیگه نگه آی لاو یو ....
عاشق باید با وفا باشه ...
باید دل داشته باشه ...
عاشق باید دلش عاشق شده باشه ....
باید مرد باشه ... مردونگی کنه ...
گرم باشه ...
عاشق باید قبل از اینکه از نفس بیوفته بمیره ...
.................
حرفام که تموم شد ماه مان بزرگم رو دیدم که سرش رو انداخته پایین و ساکت شده ...
ترسیدم از حرفام غمگین شده باشه ...
رفتم پیشش ...
دستاشو بوس کردم ...
سرش رو که اورد بالا ...
چماشو دیدم که قرمز شده و داره ازشون ...بارون میاد ...
...........
........................
............
تو" گم شده بودی ...
توی کافه نشسته بودم ... کنار غریبه ای که فکر می کردم "تو" یی!
شبیه تو بود .... اما نه ... انگار کر بود ... هرچی می گفتم نمی شنید ... فقط حرف خودش رو تکرار می کرد مثل بچه ای که دست رو گوشهاش گذاشته باشه، پا به زمین بکوبه و نق بزنه: همین که من میگم همین که من می خوام....
یهو تو دلم خالی شد ... این غریبه کیه؟ پس "تو" کجایی؟؟؟؟
نگاهی به دور و برم انداختم؛ نبودی ...
نگاهی به بیرون انداختم ... تا پشت همین شیشه ها، "تو" با من بودی ... یه دفعه کجا رفتی؟
غریبه، اخمو به بیرون خیره شده بود ....
... اونطرف شیشه ها، خیابونِ خلوت و خالی ... هر ازگاهی کسی رد میشد ... همش فکر میکردم یکی از اون آدمها ممکنه "تو" باشی .... منتظر بودم تا سر و کله ات از پشت شیشه پیدا بشه ... از این طرف برات دست تکون بدم و "تو" اشاره کنی که بیام بیرون ...
غریبه گاهی حرف میزد ... انگار با هر جمله اش هزارتا سوال رو، مثل هزارتا سوزن، روونه ی مغزم میکرد .... گیج بودم ... "کجایی؟! مگه میشه گم بشی؟ "... نه! گم نشدی ... الآن از راه میرسی ... میخندی و میگی همش شوخی بود ... از همون شوخی ها که بهش میگم بی مزه! اما به دل نمی گیرم و با هم می خندیم ...
"بیرون رو نگاه نکن ... وقتی باهات حرف می زنم به من نگاه کن ..." غریبه بود که داشت امر میکرد "جواب منو بده"
نمی تونستم حرفی بزنم ...چیزی به زبون بیارم ... مات و مبهوت مونده بودم که چرا؟؟؟؟؟؟
نمی تونستم به بیرون نگاه نکنم ... فکر می کردم اگه از راه برسی و من روم به سمت دیگه ای باشه چطور پیدام می کردی؟ چطور می فهمیدم که اومدی؟
غریبه یه هیولاست!
توی کودکی هم چنین تصوری راجع به کسی نداشتم ... اما اون لحظه ... تنها فکری که به ذهنم میاد همینه....
دوست داشتم مثل بچه ها میپریدم رو سر و کله اش تا می تونستم می زدمش و فریاد می کشیدم: چرا دوست منو خوردی هیولای بد جنس! زود باش اونو به من برگردون!
اما هیچی نگفتم ...
سکوت .... سکوت ... سکوت .....
غریبه خسته شد از سکوتم ... خداحافظی کرد و رفت ....من منتظر "تو" موندم ...
توی کافه نشستم ... اونطرف شیشه ها شب شده ... تنها تصویری که می بینم چهره ایه که به تاریکی خیره شده ... انگار گم شده ....
توی کافه نشسته بودم ... کنار غریبه ای که فکر می کردم "تو" یی!
شبیه تو بود .... اما نه ... انگار کر بود ... هرچی می گفتم نمی شنید ... فقط حرف خودش رو تکرار می کرد مثل بچه ای که دست رو گوشهاش گذاشته باشه، پا به زمین بکوبه و نق بزنه: همین که من میگم همین که من می خوام....
یهو تو دلم خالی شد ... این غریبه کیه؟ پس "تو" کجایی؟؟؟؟
نگاهی به دور و برم انداختم؛ نبودی ...
نگاهی به بیرون انداختم ... تا پشت همین شیشه ها، "تو" با من بودی ... یه دفعه کجا رفتی؟
غریبه، اخمو به بیرون خیره شده بود ....
... اونطرف شیشه ها، خیابونِ خلوت و خالی ... هر ازگاهی کسی رد میشد ... همش فکر میکردم یکی از اون آدمها ممکنه "تو" باشی .... منتظر بودم تا سر و کله ات از پشت شیشه پیدا بشه ... از این طرف برات دست تکون بدم و "تو" اشاره کنی که بیام بیرون ...
غریبه گاهی حرف میزد ... انگار با هر جمله اش هزارتا سوال رو، مثل هزارتا سوزن، روونه ی مغزم میکرد .... گیج بودم ... "کجایی؟! مگه میشه گم بشی؟ "... نه! گم نشدی ... الآن از راه میرسی ... میخندی و میگی همش شوخی بود ... از همون شوخی ها که بهش میگم بی مزه! اما به دل نمی گیرم و با هم می خندیم ...
"بیرون رو نگاه نکن ... وقتی باهات حرف می زنم به من نگاه کن ..." غریبه بود که داشت امر میکرد "جواب منو بده"
نمی تونستم حرفی بزنم ...چیزی به زبون بیارم ... مات و مبهوت مونده بودم که چرا؟؟؟؟؟؟
نمی تونستم به بیرون نگاه نکنم ... فکر می کردم اگه از راه برسی و من روم به سمت دیگه ای باشه چطور پیدام می کردی؟ چطور می فهمیدم که اومدی؟
غریبه یه هیولاست!
توی کودکی هم چنین تصوری راجع به کسی نداشتم ... اما اون لحظه ... تنها فکری که به ذهنم میاد همینه....
دوست داشتم مثل بچه ها میپریدم رو سر و کله اش تا می تونستم می زدمش و فریاد می کشیدم: چرا دوست منو خوردی هیولای بد جنس! زود باش اونو به من برگردون!
اما هیچی نگفتم ...
سکوت .... سکوت ... سکوت .....
غریبه خسته شد از سکوتم ... خداحافظی کرد و رفت ....من منتظر "تو" موندم ...
توی کافه نشستم ... اونطرف شیشه ها شب شده ... تنها تصویری که می بینم چهره ایه که به تاریکی خیره شده ... انگار گم شده ....
یک داستان کوتاهِ کوتاهِ کوتاه
داشتم می رفتم کافه ... بارون میومد ... اونهم چه بارونی! خیلی خیس شده بودم ...
وقتی رسیدم حسابی شلوغ بود ... باید منتظر می موندم
اومدم بیرون ... به طرف پارک کوچیکی که یه کم اونطرف تر بود رفتم و به جمع منتظران پیوستم!
دخترم رو دیدم که روی یه نیمکت نشسته ... یه لندهور هم کنارش بود ...
دخترم چهارزانو روی نیمکت نشسته بود ... به دستهاش خیره شده بود و هر از گاهی پوزخند میزد ...
جلوتر رفتم ... زیر ناخن هاش کبود شده بود ... اون لندهور هم داشت راجع به اهمیت دادن و توجه به طرف مقابل براش نطق میکرد ...
راه افتادم به سمت خونه ... وقتی رسیدم دوتا قرص سرما خوردگی خوردم و خوابیدم.
اولین الک بازی
این چت هم حالی میده ها
واسه بیکارا بد نیست
کاری که نداریم
میشینیم می خندیم
از چی؟
خوب معلومه
از همه چی
از دروغ های شاخ داره این دخترا
آی دیشب خندیدم
با 2 تا idبا یه دختره می چتیدم
خیلی خندیدم
با یه idگفتم 17 سالمه با یکی دیگه گفتم 22
این دختره هم گفت منم ۱۶ سالمه و در جواب اون یکی گفت ۲۰
چه جالب
ازش پرسیدم با کی می چتی دیر جواب میدی؟
گفت فقط با تو!!!!!!!!!!!!!!
خوب راست می گفت بد بخت
اون یکی هم خودم بودم!!!!!!!!!
گفتم از کجایی گفت تو بگو
منم با یکی گفتم تهران
با او ن یکی گفتم شیراز
دختره هم گفت منم تهران!!!!!!!!!!
اااااا چه جالب منم شیرازم
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خلاصه همینجوری سره کار بود
تا وقتی که گفت می خوام ببینمت
گفتم یعنی عکس بدم؟؟؟؟؟؟؟
گفت عکس نه بیا بیرون قرار بذاریم
گفتم نمیشه
گفت چرا
گفتم چون من شیرازم و تو تهران
یا بر عکس تو شیرازی و .......
یعنی از هم دوریم
بدشم تو هم سنه بچمی۲۲ سالته !!!!!!یا شایدم ۱۶!!!!!!
یه دفعه فهمید چی شده
5 دقیقه جواب pmنمی داد
بعد خندید
یکی بود یکی نبود
یه روزی از روزا
با یه دختری آشنا شدم.
اون اولا واسم مثل یه دوست خوب بود.
یه دوست که باهاش بتونم راحت درد دل کنم.
ولی کم کم خیلی بهش عادت کردم.
واسم با دیگران متفاوت بود.
عاشقش شدم.
عشق اولم بود.
نمی دونستم چه جوری بهش بگم.
چه جوری نشون بدم
که دوستش دارم.
روز ها گذشت.
من هم هر کاری که می تونستم می کردم
که بهش نشون بدم که دوستش دارم.
یه روز قلبمو تقدیمش کردم٬ قلبمو پس داد!
دختر عجیبی بود. اصلا توو خط عشق و عاشقی نبود.
همین جور عاشقش موندم...
یه روز اومد گفت:
" این دوستمه اسمش سعید هست."
یهو یه چیزی قلبمو فشار داد.
بغضمو خوردم و لبخند زدم گفتم:
"خوشبختم."
دیگه چیزی از دلم نمونده بود.
اون لبخند از ته دل نبود.
فقط ماهیچه های صورتم بودن که به صورت یک لبخند شکل گرفته بودند.
که باز هم ناراحت نشه!
یه روز درحالی که گریه می کرد به خونم اومد و گفت:
"با هم جرو بحثمون شده. می تونم پیشت بمونم؟"
با این حال که می دونستم این قلبمه که باز هم باید درد بکشه و جیک نزنه٬
لبخند زدم و گفتم:
"بله که می تونی."
بغلش کردم و سرش رو گذاشتم رو شونم که گریه کنه تا آروم بشه...
چندین ماه گذشت...
یه روز بهم زنگ زد و گفت:
"پنجشنبه هفته ی دیگه عروسیم هست. کارت دعوتو کی بیارم خونتون بهت بدم؟"
دیگه نمی فهمیدم چی میگه.
منگ شده بودم.
یهو دیدم داره میگه:
"... کوشی؟ الوووووو...."
گفتم: "اینجام. اینجام. یه لحظه رفتم تو فکر."
گفت: "تو همیشه وقتی با من حرف می زنی میری تو فکر!"
گفتم: "فردا خونه هستم. حدود ساعت پنج بیا دعوت نامه رو بده."
....
اون شب اصلا خوابم نمی برد. خُل شده بودم.
یاد اون روزهای اول که تازه باهاش آشنا شده بودم افتاده بودم.
خلاصه با هزار تا وول خوردن و کلنجار رفتن تونستم یه سه ساعت بخوابم.
فردا ساعت پنج زنگ در به صدا در اومد.
خودش بود. بازم سر ساعت!
در رو باز کردم.
به چشماش زل زدم.
هنوزم عاشقش بودم. ولی ...
گفت:
"یوهو. کجایی؟ بیا اینم دعوت نامه. پنجشنبه می بینمت."
تا پنجشنبه بیاد٬ نمی دونم چه جوری زندگی کردم.
همه چیز واسم مثل جهنم بود.
نمی تونستم تحمل کنم.
به سیگار و مشروب هم عادت نداشتم.
دوست داشتم برم بالای یه کوهی و تا دلم می خواد داد بزنم.
....
پنجشنبه کت شلوارم رو پوشیدم.
به سالن که رسیدم٬ اونو توو لباس عروس دیدم.
چقدر زیبا شده بود.
اومد جلو و بهم گفت:
"خوش اومدی امین. برو یه جا بشین. امیدوارم بهت امشب خوش بگذره."
دستشو گرفتم و لبم رو آوردم نزدیک گوشش و گفتم:
"نه. اومدم این کادوی ناقابل رو بدم و برم. تو همیشه توو قلب من هستی. منو یادت نره!"
گونش رو بوسیدم و گفتم:
"خداحافظ!"
حالا این من بودم و تنهایی هام که باید تا ابد باهاش می ساختم!...
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
آدم ها در دو حالت همدیگرو ترک می کنند : اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره. و دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره... (ویکتور هوگو)
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
مهر دل ما مدام تقدیم شما عمری که شود به کام تقدیم شما پیدا نشد آن هدیه که در شان شماست یک باغ گل سلام تقدیم شما
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
زندگی عمریست که اجل در پی آن می تازد هرکس غم بیهوده خورد می بازد
دیدم که تو دریا شدی و من رود شدم در وسعت چشمان تو محدود شدم آن روز که در آتش عشق افتادم سرسبزتر از آتش نمرود شدم
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
نخ داخل شمع از شمع پرسید : چرا وقتی من میسوزم تو هم آب میشی؟ شمع گفت مگه میشه کسی که تو قلبمه بسوزه من اشک نریزم؟
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
یه ستاره ۵تا انتها داره. یه مربع ۴تا انتها داره. یه مثلث ۳تا. یه خط ۲تا. دلم میخواد دوستی من و تو مثل دایره باشه که هیچ انتهایی نداشته باشه!
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
آنگاه که ضربه های تیشه ی زندگی را بر ریشه ی آرزوهات حس می کنی بخاطر بیاور زیبایی های شهاب ها از شکستن دل ستارگان است.
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
زندگی چون گل سرخ است... پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف... یادمان باشد اگر گل چیدیم... عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار هم اند...
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
تو مپندار که از عشق تو دل برگیرم... ترک روی تو کنم دلبر دیگر گیرم... بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری... من کفن پاره کنم عشق تو از سر گیرم...
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
زندگی حکمت اوست... زندگی دفتری از حادثه هاست... چند برگی را تو ورق میزنی و مابقی را قسمت...!
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
همیشه با احساسم در ستیز بودم. گاه برنده میشدم و گاه بازنده! حاصل یک عمر عشق ورزیدنم یک جمله بیشتر نیست : چه عاشقش بودی چه نه... هدیه اش را هدیه نده !!!
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
من به نغمه پرمهر تو عادت دارم باز از چشم تو ای دوست شفاعت دارم گرچه لبخند تک درخت خاطراتم بر لب ساحل نشست گرچه دورم از نگاهت یاد تو در دلم نشست
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
عشق رو نمیشه با یه شاخه گل مقایسه کرد ولی میشه عشق رو با یه شاخه گل اثبات کرد.
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
وقتی کسی تنهات گذاشت نگران خودت نباش که بدون اون چکار کنی. شرمنده دلت باش که به تو اطمینان کرد.
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
دگر حس شقایق را نداری هوای قلب عاشق را نداری از چشمان خونسرد تو پیداست که مثل سابق دوستم نداری
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
پیش هر تیغی سپر باید گرفت. پیش تیغ دوست سر باید گرفت. جانب خود را مبین گر عاشقی. جانب دوست در نظر باید گرفت
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
صحبت ما و تو همچون صحبت خار و گل است.بی تو ما را خوش نباشد گر تو را بی ما خوش است
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
دل تو سنگ هم که باشه هیچ مشکلی نیست آخه من هنوز بت پرستم
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
دو چیز هیچ وقت از یاد آدم نمیره:1-دوستای خوب2-روزهای خوب.یک چیزهم هیچ وقت از دل آدم نمیره:روزهای خوبی که با دوستای خوب گذشت.
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
روزگاریست که همه عرض بدن میخواهند همه از دوست فقط چشم و دهن میخواهند... دیو هستند ولی مثل پری میپوشند گرگهایی که لباس پدری میپوشند آنچه دیدند به مقیاس نظر میسنجند خوب طبیعیست که یک روز به پایان برسد عشقهایی که سر پیچ خیابان برسد
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
طبیبان بر سر بالین من آهسته میگفتند که امشب تا سحر این عاشق دلخسته میمیرد ز هر جا بگذرد تابوت من غوغا بپا خیزد چه سنگین میرود این مرده از بس آرزو دارد
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
شاید آن روز که سهراب نوشتتا شقایق هست زندگی باید کرد)خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید اینطوری نوشت
هر گلی هم باشی.چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجباریست)
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
این رو بدون که : عشق فراموش کردن نیست بخشیدن است. گوش کردن نیست درک کردن است. دیدن نیست احساس کردن است. جا زدن نیست صبر کردن است. پس...
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
چه دعایی کنمت بهتر از این : خنده هایت از ته دل گریه هایت از سر شوق...
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
برای انسانهای بزرگ بن بستی وجود ندارد. چون معتقدند یا راهی خواهند یافت یا راهی خواهند ساخت...
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
استاد کائنات که این کارخانه ساخت مقصود ، عشق بود جهان را بهانه ساخت
پیامک های عاشقانه و دوست داشتنی
آخر از عشق تو ساکن در کلیسا می شوم میکشم دست از مسلمانی مسیحا می شوم یا لباس عاشقی را از تنم بیرون کنید یا که من خاکستر کوی رفیقان می شوم
سایت خبری ایران: یکی از معدود قبایل بومی بازمانده در آمریکای جنوبی از طریق هواپیما شناسایی شد؛ خدمه هواپیما موفق به عکس برداری از افراد این قبیله شدند.
به گزارش سرویس علم و تکنولوژی سایت خبری ایران به نقل از بی بی سی(www.IranNewsAgency.com)، این افراد که ظاهری به شکل آدمهای نخستین دارند، بین درختان جنگل و جایی نزدیک به پرو و برزیل بی سر و صدا در حال زندگی هستند.
در همین رابطه برخی مسئولین برزیلی اعلام کردند: اقدام به عکس برداری از این قبیله کردند تا به همگان اثبات کنند چنین انسانهایی هنوز وجود دارند تا در نهایت بتوانند از محل زندگی و خود آنها محافظت کنند.
این تصاویر عده ای از افراد قبیله را در حالی که در دستانشان تیر و کمان و نیزه گرفته اندنشان می دهد که گاها بسوی هواپیما تیری نیز پرتاب می کنند.
به گفته گروه باز زیستی بین الملل، در حال حاضر بیش از نیمی از قبایل ناشناخته جهان در برزیل یا پرو زندگی می کنند.
در همین رابطه، "استفن کوری" مدیر گروه حمایت کننده از مردم قبایل در سراسر جهان گفت: " اگر از زمینهای این افراد محافظت به عمل نیاید بزودی نسلشان منقرض خواهد شد."
این عکسهای با ارزش، از یکی از دوردست ترین مناطق جنگلی آمازون واقع در نزدیکی برزیل گرفته شده است.
در این عکسها تصاویرانسانهایی با پوشش و ظاهری کاملا نخستین وجود دارند که در کنار کلبه های ساخته شده از کاه و علف در وسط درختان جنگل در حالی که با تعجب و ترس به هواپیما نظاره می کنند، سعی در دور کردن آن از طریق پرتاب نیزه و تیر دارند.
گروه عکاس هدف از انجام چنین کاری را اینگونه اعلام کردند: ما فقط خواستیم به همه ثابت کنیم که آنها آنجا هستند، نشان دهیم که آنها وجود دارند و ...
ادامه مطلب ...
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت ، من و مایی نکنیم
یادمان باشد سر سجاده عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یادمان باشید اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیجیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
شهریارا قدر دنیا دوستت دارم
روزی از عشق خودم را حلق آویز می کنم و آخرین آرزوی من این است در روی طناب اسم تو را حک کنم تا حداقل در مرگم فکر کنم همیشه در کنارت خواهم بود
به او بگویید دوستش دارم به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل من در آن غرق شده . به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور و شعر و ترانه برد . و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد
زندگی چیست ؟ اگر خنده است چرا گریه میکنیم ؟ اگر گریه است چرا خنده میکنیم ؟ اگر مرگ است چرا زندگی می کنیم ؟ اگر زندگی است چرا می میریم ؟ اگرعشق است چرا به آن نمی رسیم ؟ اگرعشق نیست چرا عاشقیم؟:-؟؟
دیشب من در بند کور دلان عشق ستیز بودم به گناه عاشق بودن چون عشقم را در پستوی خانه نهان نکردم چون راز دلم در چشمانم پیدا بود مرا به گناه نشستن نزد زیباریی دستبند زدن گفتند که چرا عاشقی؟ گفتند که شعله ای در دلت داری گفتند که آتش گناه است و تو آتشی در دل داری دهانت را می بویند مبا دا گفته باشی دوستت دارم دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد روزگار غریبیست نازنین
آرزو دارم ماه همیشه کامل ودرخشان باشه وشما همیشه راحت وخوب باشی هر وقتی شما خواستی تغییر بدی روشنایی رو بخاطر داشته باش من بهترین شبها رو برات ارزو کردم
مثل یه گل رز به اب نیاز داره مثل فصول سال که به تغییر نیاز دارن مثل یه شاعرکه به قلم نیاز داره من به تو نیاز دارم
دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی
ازدواج حقیقی یعنی هر روز عاشق همان شخص شدن
شاید یه کسی شبها برای اینکه خوابتو ببینه به خدا التماس میکنه!! شاید یه کسی به محض دیدن تو دستش یخ میزنه و تپش قلبش مرتب بیشتر میشه!! مطمِئن باش یکی شبها بخاطر تو تو دریایی از اشک میخوابه!! ولی تو اونو نمیبینی؟؟ شایدم هیچ وقت نبینی
تو را به یاد آن روز...... تو را به گلبرگ های خشک آن رز خشکیده....... تو را به روز اول بار دیدنت.........تو را به اولین نگاه عاشقانه....... تو را به یاد بارون روز نیامدنت..... تو را به تنهایی روز رفتنت....... تو را به بوی بارون روز برگشتنت....... تنهایم مگذار دیگر
بوسه اسم است چون عمومی است بوسه فعل است چون هم لازم است هم متعدی بوسه حرف تعجب است چون اگر ناگهانی باشد طرف مقابل را مات و مهبوت میکند بوسه ضمیر است چون از قید انسان خارج نیست بوسه حرف ربط است چون 2 نفر را به هم متصل میکند
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد عجب از محبت من که در او اثر ندارد غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
بزرگترین گناه: سکوت... بزرگترین شجاعت: بگویی دوستت دارم... بزرگترین سرمایه: دوست... بزرگترین اسرار: صداقت... بزرگترین افتخار: عاشق شدن... بزرگترین هنرعاشق ماندن
زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد . با وفا ترین دوست به مرور زمان بی وفا شد . این پرپر شد ن از گل نیست از طبیعت است و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است
می خواستم اسمتو روی سینه ام خال کوبی کنم اما ترسیدم که صدای قلبم تورو اذیت کنه...
نگو بار گران بودیمو رفتیم. نگو نامهربون بودیمو رفتیم. آخه اینها دلیل محکمی نیست. بگو با دیگران بودیم و رفتیم
عشق رازی است مقدس . برای کسانی که عاشقند ، عشق برای همیشه بی کلام میماند ؛ اما برای کسانی که عشق نمی ورزند ، عشق شوخی بی رحمانه ای بیش نیست .
______________________________
پرسیدم چرا دوستم داری؟ توی چشمام نگاه کرد وهیچی نگفت گفتم شاید واقعا دوستم نداره؟ وقتی رفت فهمیدم دوست داشتن دل میخواد نه دلیل
___________________________-
.نذاری فاصله ها ، تو هجوم سایه ها ، میون غریبه ها ، نذاری تو جاده ها تو رو از من بگیرن ، تو خودت خوب می دونی ، توی راه زندگیم ، دلخوشم به بودنت ، پس نکنی یه کاری تا فرق نکنه چه بودنت ، نبودنت.
____________________________
.آن شب هستی را چه جلوه ها بود تو بودی دنیا به کام ما بود عشقت با جان من آشنا بود عشقت لاله صفت لب بر خنده گشود مه چون چهره ی تو رویایی.
_________________________
.ملاحظه ی حال دیگران را میکنی ، کسی را که دوست داری بیشتر ملاحظه کن. راز عشق در آن است که به محبوبتان قدرت و آرامش بدهید و از او قدرت و ارامش دریافت کنید، اما نه با اصرار.! راز عشق در آن است که حقیقت اصلی عشق (یعنی تفکر) را از یاد نبرید
___________________________
لا لالالا نخواب دنیا خسیسه واسه کم آدمی خوب می نویسه یکی لبهاش تو خوابم غرق خنده است یکی پلکاش تو خوابم خیسه خیسه لا لالالا نخواب عاشق یه سیبه همیشه سرخ و تب دار و غریبه تا اون بالاست رسیده است ولی تنهاست پایین هم که می افته بی نصیبه.
___________________________________-
.رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمی توان سرود.با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند و ..... ومن همچون غربت زدای در آغوش بیکران دریای بی کسی به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و میمانم تا ابد و تا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید بانوی دریایی من .
مسیج عشقولانه 12
دیگه نه زنگ بزن، نه اساماس بده، نه با من حرف بزن، آخه رفتم دکتر، گفته: قند دارم و نباید به عسلی مثل تو نزدیک بشم.
مسیج عشقولانه 11
عشق گلی است که اگر آن را به قصد تجزیه و تحلیل پرپر کنید، هرگز قادر نخواهید بود که آن را دوباره جمع کنید.
مسیج عشقولانه 10
در هر عشق تردیدهایی است. برای از بین بردن آنها سرمایه گذاری میکنی تا به هدف برسی.
مسیج عشقولانه 9
به نظر من آدما هر چه بیشتر از محبت عشق بهرهمند باشند، بیشتر حسنهای همدیگر رو درک میکنند و کمتر متوجه نقصهای هم میشن!
مسیج عشقولانه 3
هرگز دنبال کسی نباش که با اون زندگی کنی، دنبال کسی باش که بی اون نتونی زندگی کنی.
مسیج عشقولانه 2
گریههاتون از سر شوق، خندههاتون از ته دل، نشه هیچوقت غروبتون غمناک.
مسیج عشقولانه 1
اگه روزی شاد بودی، بلند نخند که غم بیدار نشه و اگه یه روز غمگین بودی، آرام گریه کن تا شادی ناامید
بر جگر داغی،ز عشق لاله رویی یافتم در سرای دل،بهشت آرزویی یافتم
عمری ازسنگ حوادث سوده گشتم،چون غبار تا به امدادنسیمی،ره به کویی یافتم
خاطر از آیینه صبح است،روشنتر مرا این صفا،از صحبت پاکیزه رویی یافتم
گرمی شمع شب افروز،آفت پروانه شد سوخت جانم،تا حریف گرم خویی یافتم
بی تلاش من،غم عشق توام در دل نشست گنج را در زیر پا،بی جست و جویی یافتم
تلخکامی بین،که در میخانه دلدادگی بود پر خون جگر،هر سبویی یافتم
چون صبا،در زیر زلفش هر کجا کردم گذر یک جهان دل،بسته برهر تارمویی یافتم
ننگ رسوایی،رهی نامم بلند آوازه کرد خاک راه عشق گشتم،آبرویی یافتم
خودم فرشاد
ممد دشتی - میلاد کون شیکم
علی حاچ خانوم
علی ربعلی
عادل دودول
علی شومبول