بچه های مهرشهر

عکس-اس ام اس-داستان و.........

بچه های مهرشهر

عکس-اس ام اس-داستان و.........

بارون میاد ..............آخ که خیس شودم

بارون میاد ....
...............
از ماه مان بزرگ می پرسم که عاشق یعنی چی ...؟
میگه تو بچه ای برات زوده ...
ولی خودم پارسال فهمیدم یعنی چی ... !!!
نشستم براش تعریف کردم ...
................
پارسالی که باباییم منو برده بود شمال فهمیدم ....
اولش یه آقایی رو دیدم که یه چشم نداشت و تازه اینجای صورتشم یه زیگیل گنده داشت ....
اون روز وقتی خودم رو تو آینه دیدم به خودم امیدوارم شدم که چقدر خوشگلم و اگه ممد قاسمی و سعید تیپم رو مسخره میکنن بازم از خیلی ها بهترم ...
این اولش بود ...
فرداش قرار بود بریم بازار و کلی خرید کنیم ...
منم اون لباس سفیدم رو پوشیدم و موهامم فرق وسط کردم ...
تو بازار بابام یه عروسک گرفت که همش راه میرفت و میگفت آی لاو یو ...
........... منو میگفتا .............
اولش کلی خجالت کشیدم ... آخه تا حالا کسی بهم آی لاو یو نگفته بود ...
به خاطر همین به عروسک عاشقم یه کم بی محلی کردم ...
یه کم که گذشت دلم برای خودم سوخت ...
گفتم نکنه نفهمیده باشه که منم عاشقشم ...
خواستم برم تو ساحل رو شنها بنویسم ...
بی تو تنهام ...
ولی ترسیدم که عروسک عاشقم دست خطم رو نشناسه ...
عکس قلبم رو هم نمی تونستم بکشم ...
آخه نقاشیم بد بود، بهدشم بچه ها بی تربیتن ، پا روش میذاشتن ...
این شد که یواشکی ماچش کردم ...
صورتم گر گرفت ...
آقای تربیتی می گفت عشق آتیشه ...
کاش اونجا بود و میدید که ماچ از آتیش عشق هم بیشتر می سوزونه ...
باباییم میگه :آدم که دلش خوش باشه رو پای خودش بند نمیشه ...
همش میخواد بره تو دنیای خودش ...
دنیام خراب شد وقتی ماه مان بزرگ بهم گفت بی حیا ...
ولی دلم ازش نگرفت ...
اونم برای دنیای خودش بود ...
اون قدیما جوونا مثه الآن شور نداشتن ...
شور جوونای قدیم مثه دنیاشون یه جور دیگه بود ....
ولی ماه مانی بزرگ انگار ناراحت شد ...
با کلی اخم گفت :
- زوده برات این حرفا ... اصن تو فعلا باید به فکر مشقات باشی ...
- تو چه میدونی از عشق و عاشق ...
بهد میگه :
- عاشق اونایی بودن که تانک به خودشون بستن و رفتن زیر خمپاره ...
ولی همه آدما که تانک ندارم ...
دشمن ندارن ...
جرأت ندارن ...
همه ی آدما که خوب نیستن ...
ولی همه آدما حق زندگی کردن دارن ...
حق عاشق شدن دارن ...
من میگم تو این دوره زمونه ...
عاشق باید روبانتیک باشه ...
اهل دل باشه ... اهل قلم باشه ...
باید پیراهن سفید داشته باشه ...
به جای گلاب و عطر مشهدی تو کمدش چندتا از این خارجی ها، اکسیل و دویت و اسپیریت هم داشته باشه ...( اگه زنونه هم بود حالا عیبی نداره دیگه ...)
عاشق اقلن باید تا کلاس سوم تحصیل کرده باشه ...
باید شعرای مریم حیدرزاده رو بلد باشه ... حرفای خوب بزنه ...
باید همه ازش راضی باشن ...
عاشق باید اقلکن دو بار تایتانیک رو دیده باشه و برای خانومه و آقاهه گریه کرده باشه ...
عاشق باید صداش خوب باشه و بتونه گیتار بزنه و بخونه ...
حالا اگه گیتار نشد یه سوتی ، بوقی ، سنچی بتونه بزنه ...
عاشق باید عشقشو بیشتر از لواشک و آلبالو خشکه دوس داشته باشه ....
عاشق باید وقتی هر روز رفت خونه با خانومش دست و روبوسی کنه ...
همش نگه شام چی داریم .... جورابامو چرا نشستی ....
عاشق باید ....
عاشق نباید وقتی باطریش تموم شد دیگه نگه آی لاو یو ....
عاشق باید با وفا باشه ...
باید دل داشته باشه ...
عاشق باید دلش عاشق شده باشه ....
باید مرد باشه ... مردونگی کنه ...
گرم باشه ...
عاشق باید قبل از اینکه از نفس بیوفته بمیره ...
.................
حرفام که تموم شد ماه مان بزرگم رو دیدم که سرش رو انداخته پایین و ساکت شده ...
ترسیدم از حرفام غمگین شده باشه ...
رفتم پیشش ...
دستاشو بوس کردم ...
سرش رو که اورد بالا ...
چماشو دیدم که قرمز شده و داره ازشون ...
بارون میاد ...
...........
........................
............

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد